پریماهپریماه، تا این لحظه: 11 سال و 26 روز سن داره

فرشته بهاری مامان و بابا

شش ماهگی دختر عزیزم

دختر عزیزتر از جانم شش ماهگیت مبارک باشه دیروز به سلامتی واکسن شش ماهگیت زدیم و رشدت هم خیلی خوب بود (قد:66/5   وزن:8    دور سر:42/2) خدا را شکر تب کمی کردی و حالا که دارم وبلاگت مینویسم حالت بهتر شده و روی پای بابایی خوابیدی و در حال شیطونی کرا دن هستی. در این ماه دختر عزیزم دیگه اسمت بخوبی می دانی و با صدا کردنت رویت بر میگدونی ، دیگه دستات شناختی و میتونی با دستات اسباب بازیات خودت بگیری و وقتی بهت میگم دستت بده به مامان دستهای کوچولوت به من میدی و مامانی را خوشحال میکنی ، وقتی به بالشتت تکیه میدم گردنت بالا میگیری و می خواهی بنشینی از دیروز هم برات غذای سوپ مرغ درست کردم و با اشتها خوردی . از اینکه هر ماه کار جدیدی...
17 آذر 1392

روز دختر

دختر عزیزم دیروز 16 شهریور ماه بود و روز دختر به تو عزیز دلم تبریک میگم . دیروز مریم جون برات پیام تبریک داد و من کلی خوشحال شدم امیدوارم همیشه خوش و سلامت باشی.راستی بابا پیمان جونم به مناسبت روز دختر برای پریماه جون گوشواره خوشگلی خرید تا هر وقت گوش دخترم را سوراخ کردم تو گوشش بکنم قربونش برم.
26 مهر 1392

شروع غذای کمکی

دختر عزیزم امروز 26 مهر ماه 92 که دارم برات خاطرات شیرینت مینویسم نزدیک به 12 روزه که خوردن غذا را شروع کردی و با این دهن کوچولوت غذا میخوری و مزه های جدید تجربه میکنی خدا را شکر فعلا که فرنی و حریره بادام دوست داشتی و انشاا... که دختر عزیزم خوش غذا باشه دختر گلمممممم میبوسمت.
26 مهر 1392

روز زایمان

        در روز دوشنبه 2 اردیبهشت 92 من و بابایی بهمراه مادر بزرگ با کمی تاخیر ساعت 8:15 به بیمارستان رسیدیم اما بقیه همراهانمان-مامان صدیقت، خاله نسرین و ژیلا و عمه ناهید_زودتر از ما آمده بودند. من و بابایی سریع کارهای مربوط به پذیرش انجام دادیم و ساعت 9:30 به همراه مامانی به بخش مامایی رفتم و لباسم عوض کردم و سپس من را به اتاقی که در آن همه مامانا منتظر نشسته بودند فرستادند آن روز بخش مامایی خیلی شلوغ بود و ترس در چهره همه مامانا موج می زد و همه منتظر بودند تا دکترشان بیاید و به زایشگاه بروند ساعت 11 خانم دکتر ما آمد و به زایشگاه رفتیم و کارهای مقدماتی زایمان انجام دادیم در زایشگاه خیلی شلوغ بود خیلی ترسیده بود...
7 مهر 1392

پنج ماهگی دختر عزیزم

پریماه جون پنج ماهگیت مبارک امیدوارم همیشه لبانت پر خنده و دلت خوش و سلامت باشی. چقدر زود گذشت پنج ماه که دختر گلم پا به این دنیا گذاشتی و هر ماه کار جدیدی یاد گرفتی. در این ماه توانستی غلت خوردن به دو طرف،در آوردن صدا با لبانت انجام بدی.   ...
6 مهر 1392

چهار ماهگی دختر گلم

پریماه جونم امروز 2 شهریور 92 و 4 ماهه که پیش ما اومدی چقدر زود گذشت و بعضی مواقع باورم نمیشه که خدای مهربون تو نازنین به من داده روزهای اول فکر میکردم نمیتوانم تو را بزرگ کنم چون خیلی کوچولو بودی ولی خدا را شکر زود بزرگ شدی و وقتی لبخندت روی لبات میبینم خستگی از تنم بیرون میره.  در این ماه کارهای خیلی جدید انجام دادی برایم می خندی و از هفته گذشته غلت زدن یاد گرفتی . امروز نوبت واکسن 4 ماهگیت بود و به درمانگاه بردیمت و  واکسنت زدیم از صبح نگرانت بودم اماخدا را شکر همه چیز خوب پیش رفت وتب ناچیزی کردی و منحنی رشدتم خیلی خوب بود وزنت 7 کیلو و قدت 63 ودور سرت 41 بود. دختر گلم جهار ماهگیت مبارککککککککککک. ...
17 شهريور 1392

سیسمونی پریماه جونم

    دختر عزیزم سال 92 در ساعت حدود دو و نیم بعدازظهر تحویل شد و من و بابایی امسال عکس سه نفره ای سر سفره هفت سین با هم گرفتیم . با تحویل سال سه نفری به دید و بازدید رفتیم و کلی عیدی گرفتیم از سال دیگه فقط به دختر کوچولومون عیدی می دهند .  روز 3 فروردین مامان بزرگت اومد و سیسمونی دختر نازم کامل چیدیم اتاقت خیلی ناز شده کی میشه بیای من این لباس های خوشکل بهت بپوشونم. امسال هر کسی که اومد خونمون اتاق دختر نازمون بهش نشان دادیم همه ذوق می کردند حالا فرصت شد عکسای سیسمونیت توی وبلاگت میگذارم . من  و بابایی با به پایان رسیدن دید و بازدید هایمان تو خونه بند نشدیم و به گشت و گذار بودیم ...
1 شهريور 1392