روز زایمان

    در روز دوشنبه 2 اردیبهشت 92 من و بابایی بهمراه مادر بزرگ با کمی تاخیر ساعت 8:15 به بیمارستان رسیدیم اما بقیه همراهانمان-مامان صدیقت، خاله نسرین و ژیلا و عمه ناهید_زودتر از ما آمده بودند. من و بابایی سریع کارهای مربوط به پذیرش انجام دادیم و ساعت 9:30 به همراه مامانی به بخش مامایی رفتم و لباسم عوض کردم و سپس من را به اتاقی که در آن همه مامانا منتظر نشسته بودند فرستادند آن روز بخش مامایی خیلی شلوغ بود و ترس در چهره همه مامانا موج می زد و همه منتظر بودند تا دکترشان بیاید و به زایشگاه بروند ساعت 11 خانم دکتر ما آمد و به زایشگاه رفتیم و کارهای مقدماتی زایمان انجام دادیم در زایشگاه خیلی شلوغ بود خیلی ترسیده بودم ولی با دیدن دکترم آرامش گرفتم و دیگر منتظر بودم صدا بزنند و زودتر تو را ببینم .به سلامت زمان سپری شد و دختر کوچولوم ساعت 12:50 پا به این دنیا گذاشت وقتی بهوش اومدم  با اینکه درد و خونریزی زیادی داشتم فقط سراغ تو را گرفتم و پرستار گفت دخترم صحیح و سالمه و به بخش نوزادان فرستاده اند و وقتی حال خودم بهتر شد من به بخش می فرستند و کوچولوم می بینند.همه نگران منتظر بودند تا من به اتاقم ببرند و ساعت 4:30 عصر به اتاقم فرستادند وقتی خانواده ام را دیدم خیلی خوشحال شدم و سپس پرستار تو را آورد تا برای اولین بار بهت شیر بدهم کار خیلی سختی بود ولی بسیار لذت بخش بود و احساس خوبی پیدا کردم و از دیدنت خیلی خوشحال شدم خیلی کوچولو بودی با وزن 3100 و قد 48 بدنیا اومدی و خدا را شاکرم که دختر نازی بهم داده است.

در 3 اردیبهشت 92 ساعت 9 شب مرخص شدم و با بابا و مامان بزرگ به خانه مان آمدیم و خیلی سخت بود چون شبها باید بیدار می شدم و بهت شیر می دادم  دلم لک می زد کمی بخوابم ولی الان که این خاطرات می نویسم تقریبا دو ماه از تولدت میگذره و خدا را شکر خوابت تنظیم شده و مامانم راحت می خوابه.

دو روز دیگر باید واکسن دو ماهیگیت بزنم و از حالا خیلی نگرانم انشا...که دخترم دردش نگیره و حالش زود روبراه بشود. 

در دوم تیر 92 به همراه بابابزرگ و مامان بزرگ به درمانگاه رفتیم و سری دوم واکسنات زدیم خیلی گریه کردی ولی به خاطر سلامتیت لازم بود خدا را شکر رشدت در دو ماهگی خوب بود قدت 57 و وزنت 5300 شده بود.