نه ماهگی دختر عزیزم
دختر عزیزم الان که دارم وبلاگت کامل میکنم 3 بهمن ماه 92 ساعت 12 شب و با هزار درد سر و مکافات خوابندمت چونکه باید نیم ساعتی شیر بخوری و با مه مه بخوابی ولی با این حال خیلی این لحظات شیرین و دوست داشتنی و فراموش نشدنی و دلم نمیخواهد هیچ وقت از یادم برود ، اون صورت قشنگ و معصومت در خواب خیلی دوست دارم میبوسمت دختر عزیزم و نه ماهگیت تبریک میگم چه زود داری بزرگ میشی و نگرانم از این دوران بخوبی لذت نبرم .
دختر عزیزم الان شما نه ماهه هستی و اما کارهای جدیدت :فعلا که خبری از دندان نیست در صورتی که اکثر همسن و سال های تو الان حداقل دو دندان دارند ،چهار دست و پا نمیری،اما سر میز میتونی بایستی و گاهی هم قدم بر میداری ،عزیز دلم به تازگی جیغ جیغ میکنی قربون اون صدات بشم انگار که میخواهی حرف بزنی و صداهای جدیدی از خودت در میاری و بای بای کردن هم یاد گرفتی قربون اون دستهای کوچولوت بشم.
امشب من و بابایی کلی از دستت خندیدیم بابایی پرتقال چهار قاچ میخورد و تو برای خوردن پرتقال نمیدونی چه دست و پایی میزدی و جیغ میکشیدی و بابا جونت بهت پرتقال چهار قاچ داد و تو چه با اشتیاق و هوس میخوردی.
دخترم با چند روز تاخیر به مرکز بهداشت برای چکاب نه ماهگیت رفتیم خدا را شکر رشدت خوب و نرمال بود و قدت 70 ،وزنت 9200 و دور سرت 44 شده بود